ناگفته



گوشیمو تو خیابون ازم نیدن؛ نصف شب اومدن از بالای در تو حیاط و از بالای سرم از شارژ کندنش و بعد برداشتن و بردن.

هیچوقت فراموش نمیکنم وقتی از مدرسه برگشتم و دیدم دوچرخه م تو حیاط نیست چقدر خورد تو ذوقم. هیچوقت دوچرخه م رو نبخشیدم؛ و البته نخواهم بخشید.

الان هم سر گوشیم همینجوری ام. همونقدر احساس بدبختی میکنم. اینها رو هم نخواهم بخشید.

حالا باید حداقل دو سه ماه کار کنم و هیچی خرج نکنم تا بتونم یه گوشی بخرم. خدایا خودت دست یارو رو قطع کن که اگر یک روز بفهمم کی بوده زندگی براش نمیذارم.

آخه گوشیِ قدیمی و کهنۀ یک دانشجوی بدبخت یدن داره؟ چقدر یک آدم میتونه وحشی باشه؟


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها


کشتی اسلام آباد غرب اخبار مطالب اینترنتی انجام پروژه های برنامه نویسی Mark's blog اطلاعات تخصصی تکنولوژی و رایانه مطالب اینترنتی چرتک بلاگ گروه آموزشی راه دانشگاه محمد نصیری فر